فال روزانه
کد فال روزانه
فال,طالع بینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  • + سلام.از همه معذرت.یه اشکال در دستمزد هنرمندان وجود داشت که رفع شد.دوست داشتید بخونید.ممنون
  • + سلام. داره 1 بازون قشنگ همه جا رو تر میکنه. هر کی خوابه از دستش رفت

 

                                              انسانیت

            نمیدونم گاهی وقتها چه اتفاقی برای ما می افته که یادمون میره کی بودیم یا کی هستیم.

 

خیابانهای خلوت نیمه شب را به سرعت طی میکرد ودر ذهن آشفته اش بدنبال موضوعی میگشت تا آرامش کند.اما هر چه تقلا میکرد هیج نمی یافت.

وارد اتوبان شد تا از شهر خارج شود.نمیدانست از خودش فرار میکند یا از شهر .فقط ذوست داشت دور شود....

از صبح که هوای شهر ابری بود با حسی خوب بیرون زد تا روزی زیبا را اغاز کند. به درب ورودی که رسید نفسی عمیق کشید وخنده ای بر لبانش نقش بست.

هنوز منتظر عماد بود واون مثل هر روز دیر کرده بود.عماد پسر همسایه سیامک وتقریبا شانزده ساله بود.محصل -تنبل-سربه هوا-شوخ طبع و بالغ فکری بود.

 هم صحبتی دوست داشتنی که سیامک را از ان همه افکاد گنگ و بی انتها نجات میداد.البته با این لطف راحت و بی هیچ زحمتی -سر موقع به کلاس میرسید.

بعد از یک ربع بالاخره آمد و بدون توجه به اخم وغرهای سیامک به روی صندلی لم داد رو به سیامک کرد :

_ حالا انقدر اینجا وایسا تا دیرت بشه .خوب من بالا صبحانه ام رو میخوردم تو هم اینجا با خودت حرف میزدی دیگه .ما رو هم از کار و زندگی انداختی.

سیامک با حالتی عصبی به عماد زل زده بود وسعی میکرد جلوی خنده اش را بگیرد.

_ای بابا. پس صبر کن دیگه برم نهار بخورم بچه از دست نره.

جمله اش که تمام شد درب ماشین را باز کرد وپیاده شد.سیامک منتظر ماند تا عماد چند قدم دور شد. پدال گاز را فشار داد و به راه افتاد.از توی اینه قیافه شوک زده عماد که به دنبال ماشین میدوید دوباره خنده بر لبانش نشاند .کمی جلو تر ترمز کرد و منتظر شد.

_خوب ناهارتون چسبید بگم دسر هم سرو کنند.

_بچه پررو یکم دیگه حرف بزنی میزارمت میرم.

به راه افتادند و در مسیر عماد انقدر مزه پراند تا حال و هوای سیامک رو به راه شد.پشت چراغ قرمز که رسیدند عماد سکوت کرد .محو بیرون بود. بعد از چند دقیقه با صدایی گرفته و لحنی که بیشتر به پرسش میمانست گفت:کی میدونه تو دل اینها چه خبره؟؟

سیامک بدون اینکه به بیرون نگاهی کند تکانی خورد و گفت:

اگه دوست نداشتن سعی میکردن یه شخص دیگه ای بشن.اینها همین راه ساده وراحت رو به زندگی ای که باید توش به جای گدایی تلاش کنند ترجیح میدن.

عماد بدون توجه به انچه میشنید دستش را در جیب خود کرد و همان طور که مشغول شمردن پولهایش بود گفت : لطفا  بعد از چراغ نگه دار.

_چرا؟

_کار دارم .

_بس کن تروخدا. به قدر کافی دیر شده .چهار نفر مثل تو نمیزارن که اینها با خودشون فکر کنن که میتونن یک کار بهتر هم انجام بدن.

_لطفا وایسا.

_من دیرم شده .طول بدی میرم.

بعد از چراغ ایستادند . سیامک از آینه یک دختر تقریبا هشت یا نه ساله و یک پسر ده ساله را دید که خندان به سمت ماشین میدویدند.عماد شیشه را پایین داده بود و منتظر رسیدن بچه ها بود .اول دختر بچه رسید و با خنده گفت"سلام عمو" هنوز عماد جواب نداده بود که پسرک هم رسید .خم شد تا به انها سلام کند اما ه محض انکه نگاهش با نگاه سیامک تلاقی کرد انگار که خشک شد. خنده از روی لبانش محو شده بود و در چشمانش نفرت موج میزد.عماد که متوجه حالت پسر شده بود پولش را به طرف انها گرفت و گفت :

_امروز ناهار مهمان من.خوب به خودتون برسین.

دخترک دستش را دراز کرد تا پول ها را بگیرد. برق شادی در نگاهش موج میزد. اما قبل از اینکه دستش به عماد برسد پسر دستش را در هوا قاپید و در حالی که او را به دنبال خود میکشید از ماشین دور شد.

عماد خشک شده بود و سیامک هیچ حرفی نمیزد. چند لحظه بعد زمانی که سیامک دنده را بزای حرکت عوض کرد عماد بدون هیچ حرفی درب را باز کرد وپیاده شد.

_کجا.دیر شده؟

_تو برو .من کار دارم.

 

 

(ادامه دارد.........)

 

 

 

 

 


نظر()

  

عجب رسم غریبی داره زندگی . گاهی شادیم ودر اوج شادی اتفاق یا حادثه ای میتونه اشک های شادی

 مان رو تبدیل به اشک حسرت کنند.

 هر چند لحظه هایی هم هست که غصه هایمان را رنگ قصه بزنند  تا بگذریم . مهم نیست در چه موقعییتی

هستیم . مهم اینکه هر کسی که هستیم در هر جایی و با هر احساسی اگر خومان بخواهیم و سعی کنیم

                                                                                                                              -میتوانیم .

شنیدین که میگن هیچ کس از فرداش خبر نداره ؟
شنیدین که میگن از هر دستی بدی از همان دست پس میگیری ؟
شنیدین که میگن  -    چاه نکن بهر کسی      اول خودت دوم کسی ؟
شنیدین که میگن هر سخنی که بر زبان جاری شود و هر عمل که انجام گیرد  کارما  دارد ؟

کارما

مهم نیست چه دین و آیینی داریم. مهم نیست از چه رنگ و چه قومی هستیم .مهم نیست چه اسم و رسمی

 داریم. مهم اینکه چقدر انسانیم.

مهم اینکه چقدر انسانیت رو باور داریم .مهم اینکه انسانیت رو در چه میبینیم.مهم اینکه . . .

همه ما در هر کجای این کره خاکی به وجودی فراتر از وجودمان ایمان داریم. ان را حس میکنیم -با آن درد و دل

 میکنیم.از او میخواهیم -از او میرنجیم -با ان به اوج میرویم -در اوج فراموشش میکنیم -سقوط میکنیم ودر

سکوت او را میطلبیم.این روندیست در زندگی اکثر انسانها .اما   در این نظم جهانی چیزهای نا شناخته زیادی

وجود دارد. چیزهایی که رابطه مستقیمی بین روح ما و روح هستی می باشد.

در علم فیزیک هر کنشی متحمل یک واکنش است. شنیده اید که هر عملی ,عکس العملی دارد ؟

در این کائنات هر انچه انجام میدهیم -هر انچه میگوییم -هر انچه میخواهیم  و حتی هر انچه فکر میکنیم

 ارتباطی بین روح ما و روح هستی برقرار میکند و آنگاه است که بازتاب ان میتواند مسیر زندگی ما را تغییر

 دهد.
          
                                                     (کارما)
 

کارما -از ترکیب دو کلمه  {کار + ما = کارما} تشکیل شده و در معنای  همان جمله به یاد ماندنیست :
                                                       

                                                              " از ماست که بر ماست"
 
            تا حالا با خودت فکر کردی که چه کردی ؟

                                     هر جایی که هستیم و در هر سطحی- نتیجه آن چیزیست که می خواستی.

 

 با امید به آنکه هر چه خوبیست سهم هر روزه ات گرد.


نظر() میعادگاه در ساعت بیست و یک ،

  

 

                                                  به نام انکه سزاوارترین است

سلام.با کم لطفی دوستان در میعاد شبانه من تنهام برای همین تصمیم گرفتم موضوع دیگه ای رو انتخاب کنم شاید دوست داشه باشید راجع به اون
صحبت کنید.موضوعی که برای امشب انتخاب کردم  صداقت است.

        صداقت
                                              گفتار نیک کردار نیک پندار نیک

همه ما بارها این جمله رو شنیدیم اما کدوممون به راستی و با کمال میل به ان عمل میکنیم؟

گاههی ادمی رو میبینیم که تمام زندگی وداراییش را در طبقه اخلاص و بر کف دست گذاشته و در این دنیای تاریک به دنبال کمی محبت چراغی از
مهر روشن کرده اما از دید ما اون یک ادم ساده لوح و بدون اندیشه است.با خودمون میگیم خیلی زود پشیمان میشه -اما  ایا تا حالا از خودت پرسیدی
چه اتفاقی باعث پشیمانی اون میشه.؟؟؟؟

همه ما میدونیم که دروغ کثیف وزننده است ولی به  خودمون که میرسه میگیم این از نوع مصلحتیشه واشکال نداره.فرقی نمیکنه چرا دروغ میگییم

(برای ناراحت نکردن یک  عزیز یا برای خوشنودی یک نا امید ویا اینکه میدانیم عمل اشتباهی را مرتکب شدیم).. به هر حال واقعیتی روپنهان  میکنیم.
که میدانیم یک روز فاش خواهد شد اما دوباره ودوباره تکرار خواهیم کرد.

                 واقعا خود واقعی ما انقدر بد هست که باید ان رو در پس هزار دروغ پنهان کنیم 


اولین دیدگاه را شما بگذارید

  


                                                         شما انگاه خوبید که از خویشتن خویش ببخشایید
قضاوت

گاهی وقتها ما انسانهای متمدن  که فکر میکنیم کاملیم بدون اینکه خود واقعیمان (خویشتن خویش ) رو بشناسیم  دست به نقد اطرافیان میزنیم.یک وقتهایی هم انقدر اوج میگیریم که از سه نسل قبل تا سه نسل بعد طرف رو هم به رگبار مواخذه میبندیم .انگاری گاهی یادمون میره کی هستیم.
تا حالا از خودت پرسیدی که در مشکلات به وجود اومده توی زندگیت چقدر مقصر بودی.؟؟؟؟
 ...وقتی از کنار دیگران رد میشیم سرمون رو بالا نگه میداریم وسعی میکنیم صاف راه بریم جوریکه زمین زیر پایمان بلرزه -اونوقته که فقط کافیه کسی که داره کنارمون راه میره پاش به چیزی گیر کنه و بخوره زمین و
  یه بزرگی یه جایی میگفت به جای اینکه از راه رفتن دیگران ایراد بگیری کفشات رو در بیار کفش اونارو به پا کن وسعی کن جای اونا راه بری بعد با خودت فکر کن چقدر حق داشتی                                                                                                               

خیلی ساده وبا هر لحنی که میخوایم راجع به دیگران قضاوت میکنیم اما زمانی که نوبت به خودمان میرسد زبانم لال خدا رو بنده نیستیم .

به اطرافت نگاه کن -نظرت چیه؟؟؟


اولین دیدگاه را شما بگذارید

  


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ