فال روزانه
کد فال روزانه
فال,طالع بینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  • + سلام.از همه معذرت.یه اشکال در دستمزد هنرمندان وجود داشت که رفع شد.دوست داشتید بخونید.ممنون
  • + سلام. داره 1 بازون قشنگ همه جا رو تر میکنه. هر کی خوابه از دستش رفت

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
پری زنگنه این روزها سخت درگیر نوشتن کتاب خود است و به گفته‌ی این هنرمند همین نوشتن منجر شد تا وی امسال به جشنواره موسیقی فجر نیاید.


ایلنا: کتاب «سرگشت آواز من » نوشته پری زنگنه هم‌اکنون در مرحله ویرایش است و در آینده منتشر می‌شود.
پری زنگنه، خواننده آواز کلاسیک، در گفتگو با خبرنگار ایلنا گفت: این اثر مکتوب مربوط به تاریخ موسیقی این سرزمین و در آن بخش مختلفی از حوادث موسیقی چه از نظر شخصی چه اجتماعی گنجانده شده است.
وی افزود: بخش‌هایی چون سرگذشت موسیقی کلاسیک در ایران، خاطرات مربوط به زمان هنرستان، خاطرات پشت صحنه و روی صحنه، مسائل مربوط به آموزش موسیقی، سبک‌های موسیقی کلاسیک، تاریخ اپرا و ... گنجانده شده است.
زنگنه خاطرنشان کرد: امیدوارم این کتاب مانند کتاب «آن سوی تاریکی» که منبع خوبی برای روشندلان بود، منبع خوبی برای هنرمندان باشد.
زنگنه فارغ التحصیل شاخه اپرا از کنسرواتوار عالی موسیقی تهران است. تحصیلات مقدماتی خود را در تهران گذراند و نخستین درس‌های آواز را نزد استاد نصرالله زرین پنجه در ردیف آوازهای ایرانی فراگرفت. سپس به هنرستان عالی موسیقی رفت. به علت داشتن صدای «لیریکو اسپینتو |Lyrico Espinto» نزد خانم اولین باغچه بان اپرا آموخت و بعد از آن برای تکمیل آموخته‌های خود به کشورهای ایتالیا، آلمان، و اتریش سفر کرد و از چندین آکادمی فارغ التحصیل شد.
علاوه بر خوانندگی، پری زنگنه در سفر تحصیلی خود به ژاپن، متوجه استعداد خود در هنر گل‌آرایی هم شد و آن را فراگرفت و در بازگشت به ایران نمایشگاه‌های گل‌آرایی نیز برگزار کرد.
در سال ???? در یک حادثه رانندگی بینایی خود را از دست داد. اما تنها پس از وقفه کوتاهی به فعالیت‌های خود ادامه داد. صدای زنگنه در محافل هنری مهم جهان ازجمله تالار الیس تالی در لینکن سنتر نیویورک، هربست در سانفرانسیسکو، دانشگاه هاروارد در بوستون، سل گو در پاریس، هرکولس در مونیخ، و تالارهایی در سرتاسر ژاپن پخش شده است.
مسافرت‌ وی هم در سراسر ایران به منظور آشنایی با موسیقی محلی ایران بوده است. از اجراهای معروف زنگنه سولیست بودن در سمفونی شمارهی ? بتهوون است که توسط ارکستر سمفونی فورت لادردل در فلوریدا اجرا شد. بازسازی علمی ترانه‌های بومی و محلی ایران و اجرای آن به سبک کلاسیک از کارهای شاخص وی به شمار می‌رود.
وی برای کودکان چندین کتاب تالیف کرده و مقالات و ترانه‌های متعددی منتشر ساخته است. تدوین فرهنگ جامع «آوای نام‌ها از ایران زمین» که مهمترین نام‌نامه در زبان فارسی به شمار می‌رود؛ حدود پنج سال به طول انجامیده است.
از کتاب‌های دیگر وی می‌توان به «پری لالایی ها، سروده‌های پری زنگنه برای همه سالان» و «سخنی به خوشی: حرفهایی بزرگ در کتابی کوچک» اشاره کرد.

اولین دیدگاه را شما بگذارید موسیقی ،

  

            

 

قصه سرو کاشمر یا کشمر را غالباً شنیده اید سروی که روایت بود پیامبر بزرگ ایران، اشو زرتشت آن را با دست خود از بهشت آورده و در زمین کاشمر کاشته است و حکیم فردوسی در مورد آن میفرماید:

یکی شاخ سرو آورید از بهشت    بدروازه شهر کشمر بکشت


در کتاب دانشنامه مزدیسنا نوشته انوشه روان دکتر موبد جهانگیر اشیدری آمده:گویند اشو زرتشت،دو درخت سرو به طالع سعد در دو محل به دست خود کاشت، یکی در دهکده کشمر(کاشمر) و دیگری در دهکده فریومد از روستاهای توس(طوس) خراسان.به مرور این درخت بلند و ستبر و پرشاخ شده و دیدن آن موجب شگفتی بینندگان میشد.چون وصف این سروها در مجلس متوکل عباسی،خلیفه عهد،بیان شد، او که مشغول به عمارت در جعفریه سرمن رای ،مشهور به سامره بود به خاطرش افتاد که آن سرو را قطع کرده،به بغداد بیاورند. 

یکی سرو آزاده را زردهشت   به پیش در آذر اندر بکشت

نبشتش بر آن زاد و سرو سهی  
که پذرفت گشتاسب دین بهی

فرستاد هرسو به کشور پیام
  
که چون سرو کشمر به گیتی کدام

زمینو فرستاد زی من خدای
  
مرا گفت از اینجا به مینو گرای

کنون جمله این پند من بشنوید
   پیاده سوی سرو کشمر روید

 در کتاب ثمارالقلوب خواجه ابومنصور ثعالبی چنین آرد: که این دو درخت سرو کاشمر و سرو فریومد گشتاسب ملک فرمود تا بکاشتند. متوکل علی الله جعفربن المعتصم خلیفه را این درخت وصف کردند و او بنای جعفریه آغاز کرده بود. نامه نوشت به عامل نیشابور خواجه ابوالطیب و بامیر طاهربن عبدالله بن طاهر که باید آن درخت (سرو کاشمر) ببرند و بر گردون نهند و به بغداد فرستند و جمله شاخ های آن در نمد دوزند و بفرستند تا درودگران در بغداد آن درخت راست باز نهند و شاخ ها به میخ به هم باز بندند چنانکه هیچ شاخ و فرع از آن درخت ضایع نشود تا وی آن ببیند آن گاه در بنا به کار برند. پس گبر گان(زرتشتیان) جمله جمع شوند و خواجه ابوالطیب را گفتند ما پنجاه هزار دینار زر نیشابوری خزانه خلیفه را خدمت، کنیم در خواه تا از این بریدن درخت درگذرد چه هزار سال زیادت است تا آن درخت کاشته اند و این در سنه اثنتین و ثلاتین و مأتین بود و از آن وقت که این درخت کشته بودند تا بدین وقت هزار و چهارصد و پنج سال بود، و گفتند که قلع و قطع این مبارک نیاد و بدین انتفاع دست ندهد. پس عامل نیشابور گفت متوکل نه از خلفا و ملوک بود که فرمان وی ردّ توان کرد.

 پس خواجه ابوالطیب امیر عتاب ورقاأالشاعر الشیبانی را که از فرزندان عمر و بن کلثوم الشاعر بود بدین عمل نصب کرد و استادی درودگر بود. در نیشابور که مثل او نبود او را حسین نجار گفتندی. مدتی روزگار صرف کردند تا اره آن بساختند و اسباب آن را مهیا کردند و استداره ساق این درخت چنانکه در کتب آورده اند مساحت بیست بیست و هفت تازیانه بوده است. هر تازیانه رشی و ربعی بذارع شاه. و گفته اند در سایه آن درخت زیادت از هزار گوسفند گرفتی و وقتی که آدمی نبودی و گوسفند و شبان نبودی و حوش و سماع آنجا آرام گرفتندی و چندان مرغان گوناگون بر شاخ ها مأوی داشتند که اعداد ایشان کسی در ضبط حساب نتواند آورد.

 چون بیوفتاد در آن حدود زمین بلرزید و کاریزها و بناهای بسیار خلل کرد و نماز شام انواع و اقسام مرغان بیامدند چندانکه آسمان پوشیده گشت و به انواع اصوات خویش نوحه و زاری می کردند بر وجهی که مردمان از آن تعجب کردند و گوسفندان که در ضلال آن آرام گرفتندی همچنان ناله و زاری آغاز کردند.پانصد هزار درم صرف افتاد در وجوه آن تا اصل آن درخت از کشمر به جعفریه بردند و شاخ ها و فروع آن بر هزار و سیصد اشتر نهادند.

 آن روز که بیگ منزلی جعفریه رسید آنشب غلامان متوکل را بکشتند و آن اصل سرو ندید و آن برخورداری نیافت. و این بود شب چهارشنبه لثلاث خلون من شوال سنه اثنتین و ثلاثین و مأتین. باغر ترکی با جماعتی از غلامان به اشارت منتصر قصد متوکل کردند و متوکل در مجلس لهو نشسته بود و آن (درخت) در یک منزلی جعفریه بماند تا عهدی نزدیک. و در آن سال والی نیشابور که آن فرمود ابوالطیب طاهر و هر که در آن سعی کرده بود جمله پیش از حولان حول هلاک شدند. درودگر و آهنگر و شاگردان و اصحاب نظاره و ناقلان آن چوب هیچ کس نماندند و این از اتفاقات عجیبه است...(بنقل از کتاب ثمارالقلوب خواجه ابومنصور ثعالبی)

این چنین گفته شده بود که اگر کسی دستور به بریدن یکی از این دو سرو دهد و یا ریشه آنرا ببیند(آنرا قطع کند) بلافاصله خواهد مرد و متوکل نیز بدست غلامانش کشته شد...

باید دانست که درخت سرو از دیر باز علامت و نشانه ایران باستان بوده .اینکه در قالیها،فرشها و غیره نقش سروهای شاخه برگشته بسیار دیده میشود،بقایای آثار همان سنت ملی است(سرو نماد ملت ایران است، چنان که جبر زمانه سر او را خم کرده اما در مقابل انیران کمر خم نکردهو استوار است).در کاشمر مناره ای است به نام مناره کاشمر که هنوز باقی است.سالها پیش،مرزبان خسرویان پیرو گفته برخی از افراد محل آن را آرامگاه زردشت(زرتشت) دانست که صحت آن به ثبوت نرسیده است(البته چنین حدسی نیز در مورد مزارشریف واقع در افغانستان زده میشود).رئیس دفتر رضا شاه قطعه ذغالی از آن محل در دست داشت که وقتی سرخ میشد و سپس خاموش می گردید،خاکستر نمی شد و همانگونه باقی میماند.در اطراف و اکناف ایران، بویژه نقاط ییلاقی ،درختهای کهنی است که مردم آنرا هزار ساله و شاید بیشتر میدانند و آنها را جمشیدی میگویند.

همچنین در روستای قنوات غسان ،نزدیک کرمان،درخت چناری بود که توی آن خالی بود،برخی آنرا گرامی داشته و حتی در جوار آن کسب و کار میکردند.چند سال پیش آتش گرفت و از بین رفت!!!!!

 

شاد زیوید در راه اشا، مهر افزون


اولین دیدگاه را شما بگذارید

  

زنی با مراجعه به دادگاه خانواده با ادعای اینکه طوطی خانگی آنها از رابطه‌ پنهانی شوهرش با زنی دیگر صحبت کرده است، تقاضای طلاق داد.
این زن با حضور در شعبه‌ 240 دادگاه خانواده اظهار کرد: مطمئنم زمانی که به مسافرت نزد خانواده‌ام رفته‌ام، همسرم با زن دیگری رابطه داشته است چون وقتی از مسافرت بازگشتم، طوطی دست آموزمان این موضوع را فاش کرد.
وی ادامه داد:‌ پرنده‌مان دائما عبارتی را تکرار می‌کرد که از مکالمات تلفنی مخفیانه شوهرم با زنی دیگر شنیده بود. در این رابطه تحقیقاتی را انجام دادم و متوجه شدم شوهرم به من خیانت کرده است.
مرد جوان نیز که دردادگاه حضور داشت، گفت: من هرگز به همسرم خیانت نکرده‌ام. او دچار توهمات مالیخولیایی شده است و به خاطر حرفهای یک طوطی دارد زندگی‌مان را خراب می‌کند.
این در حالی است که زن جوان مدارک معتبری نیز برای اثبات ادعای خود به رییس دادگاه ارائه کرد و این امر، مرد را به سکوت واداشت.
در پی اصرار زن جوان به جدایی و بخشیدن 700 سکه بهار آزادی در قبال صدور حکم طلاق، رییس دادگاه حکم طلاق این زوج جوان را که یک سال از ازدواجشان می‌گذشت، صادر کرد.)

اولین دیدگاه را شما بگذارید

  

چند نکته که با رعایت کردن آنها، منحصربه فرد می شوید!!

با محبت کردن و احترام گذاشتن به یکدیگر، بسیاری از موانع و مشکلات موجود در روابط حل می‌شود و این دو ویژگی فقط ...

یک کودک ابتدا در یک خانواده متولد می‌شود و پس از آن عضوی از جامعه و اجتماع می‌شود.
وقتی که شخصی در جامعه زندگی می‌کند، زندگی کردن به‌صورت هماهنگ و همراه با دیگر افراد جامعه، در نظرش مهم و با‌ ارزش تلقی می‌شود و اگر قرار باشد که زندگی مسالمت‌آمیزی داشته‌باشد، باید قوانین مشخصی باشد که در جای خود مورد‌نیاز است؛ وجود این قوانین کمک می‌کند تا نوع رفتارها و اعمالی که باعث شکل‌گیری یک زندگی صلح‌آمیز می‌شود، مشخص شود. بنابراین افراد خانواده و به‌خصوص فرزندان باید مورد تشویق و دلگرمی قرار گیرند. در این بین این سؤال مطرح می‌شود که ما چگونه می‌توانیم یاد بگیریم رفتارهایی داشته باشیم که مورد پسند و قبول دیگران واقع شود؟ موردی که الان به آن اشاره شد یکی از مهم‌ترین موارد برای زندگی کردن در اجتماع است اما مهم‌تر از آن، آموزش این قبیل از موارد به ما توسط خانواده‌هایمان و از طریق شیوه‌های سنتی است.به‌نظر شما ارزش‌های خانواده دقیقا چه چیزهایی است و چه مواردی را شامل می‌شود؟

ارزش‌های خانواده مواردی از‌قبیل اجتماع، اخلاق و معنویات و همچنین اعمال و رفتار است که باید به‌صورت منظم و مستمر افراد یک خانواده از میان صحبت‌ها و اعمال و رفتار یکدیگر، از وجود این ارزش‌ها اطلاع پیدا کنند و از آنها بهره‌مند شوند.در این مقاله فهرستی از ارزش‌های خانواده را ارائه می‌کنیم و هر یک از موارد ارائه‌شده را به بحث می‌گذاریم. در ادامه، اطلاعات و جزئیات بیشتری از این لیست به دست خواهید آورد.

در ارزش‌های خانواده موارد و نمونه‌هایی وجود دارند که بسیاری از آنها از فرهنگ‌ها و تمدن‌های مختلف نشأت گرفته و کاملا هم طبیعی است. در فرهنگ‌های مختلف، اهمیت ارزش‌های خانواده نیز متفاوت است اما ریشه و اساس اغلب این ارزش‌ها حتی در سراسر دنیا یکسان است زیرا مواردی که در بنیاد و اساس‌شان وجود دارد خیلی ابتدایی و شامل مواردی است مانند اینکه چگونه فرد بهتری باشیم و بتوانیم خود را به‌راحتی با جامعه وفق دهیم. در زیر یک فهرست کلی و مهم از ارزش‌های خانواده به شما عزیزان ارائه می‌شود که اغلب ارزش‌های مهم و اساسی زندگی را بیان می‌دارد:

عشق و احترام

با محبت کردن و احترام گذاشتن به یکدیگر، بسیاری از موانع و مشکلات موجود در روابط حل می‌شود و این دو ویژگی فقط برای اعضای خانواده نیست بلکه برای سطوح وابسته به اجتماع نیز مفید و کارگر است. عشق و احترام به شما این امکان را می‌دهد که یک انسان واقعی باشید، مردم را بپذیرید و همیشه این احساس را داشته باشید که با اجتماع و افراد جامعه پیوند خورده‌اید و در این صورت است که به معنای واقعی کلمه عضوی از جامعه خواهید شد و به یاد داشته باشید که این مورد یکی از مهم‌ترین ارزش‌های خانواده است و باید حتما به فرزندان نیز آموزش داده شود.

برقراری ارتباط

ایجاد ارتباط، بسیاری از مشکلات را در هر رابطه‌ای حل خواهد کرد و شما را متوجه روابط سالمی که در اصل وجود ندارد، سوء‌تفاهم‌ها و همچنین بقیه احساسات منفی‌تان می‌کند. بهبود و توسعه توانایی برای صحبت کردن و برقراری ارتباط با دیگران، از جمله مشکلاتی است که شما با آنها مواجه‌اید. بنابراین شما می‌توانید هدف‌تان که برقراری یک رابطه بهتر است را در پیش بگیرید و بدانید که برقراری ارتباط با دیگران نیز یکی دیگر از ارزش‌های مهم خانواده است.

حساسیت، درک یکدیگر و یکدلی

تا جایی که امکان دارد و برایتان مقدور است، دیگران را درک کنید و نسبت به خواسته‌ها و نیاز‌های آنها حساس باشید و در غم و اندوه دیگران شریک و باعث دلگرمی آنها شوید زیرا انجام کارهایی ازاین قبیل باعث می‌شود که شما به یک انسان خوب و نمونه تبدیل شوید. شخصی که طبیعتا در خانواده چشم به جهان گشوده و در جامعه نیز رشد یافته است نمی‌تواند به‌عنوان یک موجود تنها در جامعه زندگی کند، زیرا لذت زندگی با افراد جامعه را چشیده و همراه با آنها زندگی خوبی داشته و نمی‌تواند بدون وجود آنها و تنهایی زندگی کند زیرا آن شخص نیز نسبت به احتیاجات و خواسته‌های دیگران حساس خواهد شد و نیازهای دیگران در نظرش مهم جلوه خواهند کرد. بنابراین وجود این ویژگی‌ها و خصایص برای زندگی در اجتماع، جزو ارزش‌های مهم به حساب می‌‌آید.

سهیم و شریک

خودخواهی و خودشیفته بودن از ویژگی‌ها و خصوصیات اخلاقی بدی هستند که خواه‌ناخواه شما را از اینکه یک انسان خوب باشید، دور نگه‌می‌دارند. امکانات و تجهیزاتی را که در اختیار دارید حتی‌الامکان با دیگران سهیم شوید زیرا این خصیصه فقط برای اینکه انسان‌خوبی باشید، نیست بلکه به یک شخص این اجازه و امکان را می‌دهد تا به خوبی جای خود را در اجتماع و در میان مردم باز کند و این مورد نیز از ارزش‌های مهم خانواده است که باید به فرزندان نیز آموخته شود.

تحمل و بردباری

درست است که همه ما انسان هستیم و خلقت‌مان با دیگران تفاوتی ندارد اما از جنبه‌های مختلفی مانند افکار و اعمال با یکدیگر متفاوتیم و در بسیاری از موارد نیز تفاوت‌های فاحشی با هم داریم. در‌واقع هر شخصی برای خودش افکار و عقاید خاصی دارد که ممکن است از نظر ما یا دیگران قابل قبول نباشد اما در حقیقت این موارد کاملا شخصی است و ما نمی‌توانیم دخالتی در آنها داشته باشیم یا عقیده شخصی‌مان را در آنها دخیل کنیم. علاوه بر این، هر فرهنگ و تمدنی روی رفتارهای هر فردی تأثیر‌گذار است و هر فرهنگی می‌تواند یک شخص با خصایص، عادات و ارزش‌های مختلفی به‌وجود آورد. فردی که به‌عنوان عضوی از جامعه است و در اجتماع زندگی می‌کند، نیاز دارد که با استفاده از فرهنگ و تمدنی که در جامعه و کشورش وجود دارد، کیفیت اعمال و رفتارش را بالاتر ببرد؛ نه به این معنا که همه افراد با فرهنگ‌های گوناگون را تحمل کند بلکه فرهنگ آنها را بپذیرد و موارد مفید و خوب آنها را در زندگی‌‌اش به‌کار بندد. تحمل و بردباری نیز یکی از مظاهر مهم و تأثیر‌گذار روی زندگی و جامعه است و از ارزش‌های مهم خانواده به شمار می‌رود و در برقراری ارتباط با دیگران در جامعه نیز بسیار نقش کلیدی و مهمی را ایفا می‌کند.

صداقت و امانت

 باخودتان و به‌خصوص با دیگران صادق و روراست باشید زیرا وجود این ویژگی به شما این امکان را می‌دهد که به‌عنوان یک شخص بااعتبار و بی‌نقص در خانواده و جامعه حضور داشته باشید و آثار و نتایج این خصیصه را در کار و عادت‌هایتان خواهید دید و مطمئن باشید که در زندگی و شخصیت‌تان اثر بسزایی دارد. وجود این ویژگی به‌صورت اتوماتیک و خودکار به شما این امکان را می‌دهد که در اجتماع قابل احترام و تقدیر و سپاسگزاری باشید و در این صورت است که شما در وجود‌تان احساس غرور و سربلندی خواهید کرد.

سخت کار کردن

در حقیقت هیچ جانشین و بدلی برای سخت کار کردن وجود ندارد و وقتی که ارزش‌ها کم‌کم به فرزندان فهمانده و آموزش داده شود، آنها باید بدانند که هیچ‌چیزی آسان به‌دست نمی‌آید و برای اینکه به هر چیزی در زندگی دست پیدا کرده و موفقیتی کسب کنند، باید سخت کار کنند. آموختن سریع و هر چه زودتر این خصیصه امکان بسیاری از کارها را برای شما به‌وجود می‌آورد و سبب می‌شود که سریع‌تر به خواسته‌ها و آرزوهایتان در زندگی، دست‌یابید و به فردی تبدیل شوید که به‌عنوان الگو و نمونه‌ای ممتاز، سرلوحه افراد دیگر قرار گیرید و دیگران برای انجام کارهایشان به‌دنبال شما بیایند و از شما راهنمایی بخواهند.

گذشت و بخشش

توانایی گذشت و بخشیدن دیگران، خصوصا افرادی که به‌گونه‌ای به شما صدمه یا آسیبی وارد کرده‌اند، از جمله خصوصیات و ویژگی‌هایی است که به ندرت در افراد دیده می‌شود و فقط تعداد کمی از افراد وجود دارند که می‌توانند این خصیصه را در وجود خود و دیگران توسعه و گسترش دهند اما با این حال نیز این ویژگی بسیار مهم و حائز اهمیت است. بخشش و گذشت باعث می‌شود که شما تمامی نکات منفی و احساسات بد را از وجودتان پاک کنید و اگر بیشتر به این خصیصه دقت داشته باشید، متوجه خواهید شد که این ویژگی به شما کمک می‌کند تا از شر همه دردها و غم و غصه‌ها خلاص شوید و بارسنگینی را از دوش خود بردارید.

انعطاف و سازگاری

اگر انواع مختلفی از اشخاص با یکدیگر در یک جامعه زندگی می‌کنند که قطعا همین طور است، پیوندی در بین آنها وجود دارد که گاهی اوقات درگیری و کشمکش نیز در آن دیده می‌شود. در‌این مواقع منعطف باشید، آنها را درک کنید، سمج و سرسخت نباشید و در عوض به‌صورت کاملا آزاد و داوطلبانه به آنها کمک کنید تا آن افراد بهتر خودشان را با جامعه وفق داده و سازگار کنند.

مواردی که در بالا ذکر شد، یک فهرست یا لیست مختصر و کوتاهی از ارزش‌های خانواده بود که امیدواریم به شما عزیزان کمک کند تا با دید بازتر و منطقی‌تری به آنها نگاه کنید و بیندیشید. این ویژگی‌ها و خصایص تقریبا ذاتی و غریزی هستند که هر فردی می‌تواند آنها را گسترش و توسعه دهد زیرا همه ما عضو یک خانواده هستیم. والدین و معلمان نیز می‌توانند این ارزش‌ها را گسترش و آموزش دهند و فرزندان و شاگردانشان را به‌صورت منحصر به فرد بار بیاورند.

اولین دیدگاه را شما بگذارید

  

صادق چوبک

تو اون برج گندهه تو باغ سراج الملک نون و کباب با ماس خوردیم با مش رسول. چرا مردم می‌گن بده؟ چرا هر وخت تقی منو می‌بینه سرکوفتم می‌ده؟ مگه مش رسول منو چیکارم می‌کنه؟....
 
 بعد از ظهر آخر پاییز
آفتاب بی‌گرمی و بخار بعد از ظهر پاییز بطور مایل از پشت شیشه‌های در، روی میز و نیمکت‌های زرد رنگ خط‌‌مخالی کلاس و لباس‌های خشن خاکستری شاگردها می‌تابید و حتی عرضه آن را نداشت که از سوز باد سردی که تک‌وتوک برگ‌های زغفرانی چنارهای خیابان و باغ بزرگ همسایه را از گل درخت می‌کند و در هوا پخش و پرا می‌کرد، اندکی بکاهد.
 
شاگردها به صورت ترس آلود و کتک خورده شق و رق، ردیف پشت سر هم نشسته بودند و با چشمان وق زده و منتظر خودشان به معلم نگاه می‌کردند. ساختمان قیافه‌ها ناتمام بود و مثل این بود که هنوز دست‌کاری خالق را لازم داشتند تا تمام بشوند و مثل قیافه پدران‌شان گردند. یقیناً پیکر آن‌ها را مجسمه‌ساز ماهری ساخته بود اجازه نمی‌داد که کسی آن‌ها را از کارگاه او بیرون ببرد و به معرض تماشای مردم بگذارد. چون که از همه چیز گذشته بی‌مهارتی او را می‌رساند و برایش بدنامی داشت. مثل این بود که باید جای دماغ‌ها عوض می‌شد و یا در صورت‌ها خطوطی احداث می‌گردید. نگاه‌ها گنگ و بی‌نور بود. بیشتر به توله سگ شبیه بودند تا به آدمی‌زاد. یک چیزهایی در قیافه آن‌ها کم بود.
 
سه ردیف میز از آخر کلاس خالی بود و روی‌شان خاک گچ و گرد نشسته بود. یک نقشه ایران و یک عکس رنگی اسکلت آدمی‌زاد با استخوان‌های بدقواره و یغور که دندان‌هایش کیپ روی هم خوابیده بود و چشم هایش مثل دو حلقه چاه بی‌انتها توی کاسه سرش سیاهی می‌زد، در این طرف و آن طرف تخته سیاه زهوار دررفته‌ای که شاگردها روش می‌نوشتند آویزان بود. مقداری کاغذ مچاله شده و مشتی گچ و یک تخته پاک‌کن که نمدش از تخته ور آمده و به مویی بند بود، گوشه کلاس بغل صندوق لبه کوتاهی که پر از خرده کاغذ بود ریخته بود. یک عکس که شبیه به عکس آدمی‌زاد بود با دماغ گنده و سبیل سفید و چشمان شرربار بی‌عاطفه با سردوشی‌های ملیله و سینه پر از مدال و نشان‌هایی که ظاهراً خودش بخودش داده بود مثل الولک سر جالیز بالای تخته توی قاب عکس خودش نشسته بود و به شاگردها ماه‌رخ میرفت.
 
میز معلم از میزهای دیگر بلندتر بود. رویش یک دفتر بزرگ حاضر وغایب که اسم شاگردها تویش نوشته شده بود و یک لیوان بلور روسی که دوتا شاخه گل نرگسی از حال رفته و مردنی تویش بود دیده می‌شد و یک دوات شیشه‌ای هم آن رو بود. یک بخاری زغال سنگی با سیخ و خاک انداز و انبر گوشه اتاق دود می‌کرد. این جا کلاس سوم بود.
 
معلم درس می‌داد و هم‌چنان‌که یک خطکش  پُر لک و پیس لب پریده لای انگشتانش می‌چرخاند ناگهان آن را میان شست و کف دستش نگاه داشت و کف هردو دست را برابر صورتش گرفت و با قرائت گفت.
 
در رکعت دوم پس از خوانده حمد و سوره دو کف دست را برابر صورت نگاه می‌داریم و این دعا را می‌خوانیم: “ربنا آتنا فی الدنیا حسنة.” و این عمل را بهش می‌گویند قنوت. به غیر از این باز هم دعاهای دیگه هس که مردم می‌خونن، یکیش هم اینه. “ ربنا اغفرلنا ذبوبنا و اسرفنا فی امر ناوثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.” اما شما نمی‌خواد این رو یاد بگیرین. همون که تو کتاب‌تون نوشته یاد بگیرین کافیه. بعد به قرار رکعت اول رکوع و سجود ...”
 
اما ناگهان حرفش را برید و همان طور که دست‌هایش را برابر صورتش گرفته بود مثل مجسمه خشکش زد. لحظه‌ای دریده و پر خشم بجایی که اصغر سپوریان نشسته بود خیره شد. اصغر تو کوچه نگاه می‌کرد و متوجه نگاه خشم‌ناک معلم نبود. اما سکوت کلاس و قطع شدن درس معلم که تو گوشش صدا می‌کرد او را بخودش آورد. ناگهان صورتش را به تندی از کوچه تو کلاس برگردانید، دید شاگردها بطرف او نگاه می‌کنند. تمام آن‌ها با چشمان وحشت‌زده و نگاه‌های سرزنش آمیز بطرف او خیره شده بودند.
 
معلم به آهستگی دست‌هایش را از برابر صورتش پایین انداخت و خطکش را بدون کمک دست یک‌دیگر از لای انگشتانش بیرون آورد و محکم میان کف دستش گرفت و با صدای خشک فریاد زد.
 
“آهای سپوریان گوساله! آهای تخم سگ! حواست کجا بود؟ کجارو سیر می‌کردی؟ من اینارو واسه ی تو می‌گم که فردا که روز امتحانه مثل خرلنگ تو گل نمونی. خاک برسرگردن خَر. خودش می‌بینه که من دارم واسش یاسین می‌خونم، اون داره تو کوچه نیگاه می‌کنه. تو کوچه چی بود که از کلام خدا بالاتر بود؟ به نظرم فیل هوا می‌کردن، آره؟ ریخت‌شو ببین مثل کنّاسا می‌مونه. امسال خوب رفتی کلاس چهارم. آره  تو بمیری، فردا میای این جلو یه نماز از سر تا ته می‌خونی،  اگه یک کلمه شو پس و پیش بگی ناخوناتو می‌گیرم.”
 
خط کش را قایم و تهدید آمیز تو هوا به طرف اصغر تکان میداد. مثل این که داشت هوا را کتک می‌زد. چشمانش از زور خشم پشت عینک‌های ذره بینی‌اش مثل چشمان خروس گرد و سرخ شده بود و ظالمانه برق می‌زد. چروک‌های صورت و پیشانیش موج می‌خورد.
 
اما خوب که به صورت اصغر نگاه کرد ناگهان دلش برای او سوخت. به نظر می‌رسید که اصفر از تمام بچه‌های دبستان بدبخت‌تر و بیچاره‌تر است. یادش آمد که مادر اصغر  تو خانه‌ها رخت‌شویی می‌کرد. خودش، اصغر و دو تا دختر کوچک دیگر را نان می‌داد و یادش آمد که چند روز بعد از اینکه اصغر رفته بود کلاس سوم، ظهر همان روز که شاگردها را مرخص کرده بود می‌خواست برود خانه، دم در مدرسه یک زن چادرنمازی که همچو سن و سال زیادی هم نداشت جلو او را گرفته و گفته بود:
 
"آقا قربونت برم،  این اصغر بچیه من بابا نداره. یه ماه پیش وختی که باباش تو خیابون جارو می‌کرد رفت زیر اتول عمرشو داد بشما. بازی گوشه، بچه‌اس. تصدّق سرتون یه کاری بکنین که درس خون بشه، ثواب داره. من خودم چیزی ندارم که بدم اما هر جوری بگین کلفتیتونو می کنم. واسه تون رخت می‌شورم. اینو یه کاریش کنین که درس خودن بشه. هر وخت فضولی کرد یا درسش روونش نبود کتکش بزنین که ناخوناش بریزه. این غلام شماس منم کنیز شما هسم، خودش از شما خیلی راضیه. همین شما یه کاری بفرمایین که این یه کوره سواد بهم بزنه.”
 
سپس خم شده بود پای او را بوسیده بود. حالا هم که به اصغر نگاه می‌کرد تمام این چیزهایی را که مادرش به او گفته بود به یادش آمده بود و دلش بحال او سوخته بود.
 
کلاس خفه شد، آن همهمه کشیده و یک‌نواختی که همیشه بچه مدرسه‌ها سر کلاس به مسئولیت یک‌دیگر راه می‌اندازند بریده شد. هر یک از شاگردها سعی می‌کرد صورتی بی تقصیر و حق بجانب بخود بگیرد. نفس از کسی بیرون نمی آمد.
 
اصغر سخت تکان خورد. دلش تاپ تاپ می‌کرد و بیخ گلو و سر زبانش تلخ شده بود. تمام شاگردها و کلاس دور سرش چرخ می‌خورد. فورا" پیش خودش خیال کرد: همین حال می‌زنه. خدایا! آن وقت شرمنده و ترسان سرش را انداخت پایین و دست‌های یخ کرده جوهریش را محکم تو هم فشار داد.
 
باز فریاد معلم بلند شد!
 
“اگه یک بار دیگه ببینم حواست به درس نیس همچنین می‌زنم تو سرت که مخت از دماغت بِجه بیرون، جونور گردن خرد!”
 
همانطور که سرش پایین بود حس کرد که تمام بچه‌ها به او نگاه می‌کنند، مخصوصاً فریدون که خیلی هم با او بد بود. از بالای چشم نگاه کرد دید فریدون بدون ترس از معلم خیلی خودمونی تمام تنه روی نیمکت جلو چرخیده و چشمان درشت خوشگلش را که مژههای تک تکش روی پوست سفید صورتش گردی از سایه انداخته بود به صورت او دوخته و چپ چپ نگاهش می‌کرد و تا چشماش توی چشمای اصغر افتاد زبانش را از دهنش بیرون آورد و ابروهاش را بالا برد و چشم‌هاش روچپ کرد و به او دهن کجی کرد و زود برگشت و جلوش را نگاه کرد.
 
اصغر دلش بدرد آمد. اما هیچ کاری نمی‌توانست بکند. فریدون گل سرسبد کلاس بود. از تمام شاگردها آن دبستان مشخص‌تر بود. با اتومبیل به مدرسه می‌آمد و با اتومبیل برمی‌گشت. صبحها موقع تنفس دوم نوکرشان یک شیشه شربت که سر قلنبه لاستیکی داشت برای او می‌آورد و او شربت‌ها را میخورد و به رفقایش هم می‌داد. معلم هیچ وقت با او دعوا نمی‌کرد. پوست بدنش خیلی سفید بود و دست‌هایش همیشه پاک و پاکیزه بود و هیچوقت زیر ناخن‌های از چرک سیاه نبود. اجازه مخصوص از مدیر داشت که سرش را از ته نزند و همیشه یک قدری موی طلایی به نرمی ابریشم روی سرش افشان بود. این‌ها چیزهایی بود که فریدون از اصغر زیادی داشت و هر یک از آن‌ها ترس و پستی ریشه‌داری در او بوجود آورده بود. 
 
  اصغر پیش خودش خیال می‌کرد:
 
اگه راس می‌گی یه چیزی به این فریدون بگو، اونا داره بمن دهن کجی می‌کنه. همه دیدن که دهن کجی کرد. مگه من اونو چیکارش کردم. ای خدا کاشکی من به جای این فریدون بودم اون که آقا معلم می‌ره خونشون بهش درس می‌ده و تو اتولشون سوار می‌شه. شیرین پلوی چرب با خرما و مغز بادوم می‌خوره. مثه اونی که اونروز ننه جونم تو دس‌مالش کرده بود و آورد خوردیم که یه گردن مرغم توش بود. از اون خورش قورمه سبزی یای چرب که اون شبی که خونه‌ی اون تاجره که زنش مرده بود خرج می‌داد خوردیم. که پنج نفر پنج نفر آجانا مارو کف حیاط لب باغچه نشوندن و سینی‌ی گنده توش پلو خورش ریختن آوردن که من و ننه جونم و یه قرآن خون و یه درویش و دو تا کور با هم دور یه سینی نشسته بودیم و قرآن خونه می‌خواس منو پاشونه و به آجانه می‌گفت ما شش نفریم و این پسره زیادیه. انوخت کورا هم داد می‌زدن که مارو پهلو چش دارا ننشونین ما عاجزیم مارو پهلو عاجزا بنشونین و وختیم خوردیم ننه جونم یواشکی پا شد رفت خونه بادیه شو  ورداشت آورد که آجانا باهاش دعوا کردن و کتکش زدن و دس منم لای در کوچه موند تا آخرش بادیه رو نصفه کردن بردیم خونه، فرداش جای ناهار خوردیم یه قلم پر مغزم توش بود به چه گندگی که ننه جونم رو نون تکون داد آسیه و زهرا خوردن، منم باقی شو با میخ درآوردم و خوردم.
 
و بعد از سجده دوم می‌نشینند و تشهد می‌خوانند. تشهد یعنی که آدم ایمان و یگانگی‌شو به خدا و رسولش تجدید میکنه تشهد این است: "اشهد ان الاله الاالله وحده لاشریک له" بعدم که اومدیم خونه رفتیم قلعه‌ بازی کردیم شب ماه بود تابستون چه خوبه گور پدر مدرسه هم کردن. چقده پای کوره‌ها لیس پس لیس بازی کردیم. قاب بازی کردیم "و اشهد ان محمدا عبده و رسوله".  اون روز چقده علی یه چش سپلشک آورد، همش یه خر و دو بوک آورد، همش یه خر و دو جیک آورد. چقدر بز آورد. چقده مش رسول سربه سرش گذاشت. کاشکی حالام می شد بریم واسه ی خودمون بازی کنیم. "اللهم صل علی محمد و آل محمد" و بریم رو دس علی مظلوم و تقی سگ دس نیگا کنیم. مثه ان روز اونا کلون می‌خونن. اسکناسای درشت درشت جلو هم می‌اندازن. تابستون چه خوبه، چقدر با مش رسول رفتیم شابدول لزیم پشت ابن بابوی. "و پس از تشهد برمی‌خیزند و رکعت سوم را شروع می‌کنند". تو اون برج گندهه تو باغ سراج الملک نون و کباب با ماس خوردیم با مش رسول. چرا مردم می‌گن بده؟ چرا هر وخت تقی منو می‌بینه سرکوفتم می‌ده؟ مگه مش رسول منو چیکارم می‌کنه؟ ماچم می‌کنه. نازم می‌کشه. اونوخت بعدم عصری که تو ماشین دودی سوار می‌شیم  که بیاییم شهر پنج زارم بهم می‌ده. اگه این دفه دیگه تقی ازون حرفای بدبد بهم بزنه به مش رسول می‌گم خُردش بکنه. مش رسول از اون قلچماق‌تره. اون خمیرگیره شاگرد نونواس. به مش رسول میگم این دفعه که اومد واسه ی خونشون نون بخره معطلش بکنه از اون متلک‌های بدبد بارش بکنه. "و در رکعت سوم بجای حمد و سوره سه بار می‌گویند: سبحان الله و الحمد الله و لااله الاالله و الله اکبر" تا دیگه جرأت نکنه جلو سید عباس و رجب‌علی بگه رسول کوزه شو می‌ذاره لب سقا خونیه اصغر، که بچه‌ها هم هرهر بخندن، که اونوخت سید عماسم یه خرمالو از توجیبش در بیاره بگه اگه یه ماچ بهم بدی منم این خرمالو رو درسه بهت میدم. من نمی‌خوام. اگه بچه‌ها بفهمن. اگه فریدون بفهمه که مش رسول با من از اون کارا میکنه. کاشکی من دیگه مدرسه نیام. فردا مدرسه نمیام. من که بلد نیستم نماز بخونم. اونوخت فریدون بهم می‌خنده دهن کجی می‌کنه. من اون جلو خجالت می‌کشم پیش اینا واسم نماز بخونم. وختی که خواسم سرمو رو مهر بذارم، این جا که زمین لخته. صب که از خونه در میام کتابامو با خودم میارم میرم تو اون کوچه درازه که راه نداره پشت در اون خونه‌هه، با بچه‌ها شیر یا خط می‌زنم. گاسم بُردم، اما اگه رضا باشه اون می‌بره. خیلی سرش می‌شه. اون ‌وخت به مش رسول می‌گم بیاتش مدرسه به ناظم بگه اصغر ناخوش بوده نتونسته دیروز مدرسه بیاد. ننه جونم که نمی‌فهمه. رضا از او ناقلاهاس.
 
بعد انگشتش را کرد تو دماغش و آنجا را خاراند و یک گلوله مف خشکیده که بدیوار دماغش چسبیده بود با ناخنش بیرون آورد و دستش را برد زیر میز و آن گلوله سفت خشکیده را در میان انگشتانش مالید، اما ناگهان از دستش به زمین افتاد و حسرت آن به دلش ماند.
 
در این موقع دوباره بی اراده آهسته سرش را بطرف کوچه برگرداند و به آدم‌ها و درشکه ها و خرهایی که چیز بارشان بود و به لاشه گوشت‌هایی که از چنگک قصابی آویزان بود نگاه کرد. دلش می‌خواست او هم آزاد بود و مثل آن‌ها هر جا که دلش می‌خواست می‌رفت.
 
دم دکان قصابی یک زن نشسته بود و بقچه سفیدی جلوش بود و خودش را توی چادر نماز راه راهی پیچیده بود و دم دکان چندک زده بود. نگاه اصغر که به او افتاد همان جا ماند. به نظرش رسید که مادر درست شکل همین زن است. او هم یک چادر نماز راه راه مثل همین داشت. اما از بالا که او را دید فورا دلش برای مادرش سوخت. هیچ وقت مادرش را این طور از بالا ندیده بود. از بالا مادرش حقیرتر و کوچک‌تر آمد از آدم‌هایی که از نزدیک او رد می‌شدند و به او اعتنا نمی‌کردند؛ بدش می‌آمد. هیچ کس به آن زنی که شکل مادرش بود محل نمی‌گذاشت. "اگه فریدون بدونه که این زنی که دم دکون قصابی نشسته، ننه جونمه چی می‌گه؟ آقا معلم که ننه جونمو می‌شناسه. اون روز که دم مدرسه باهاش حرف زد، گاسم ننه جون منه، گاسم خودشه".
 
ناگهان حس کرد که مزه دهنش عوض شد. مثل این که یک چیز زیادی از لای دندآن‌هایش بیرون زده بود دندان‌هایش را مکید یک تکه گوشت گندیده از لای آن‌ها بیرون افتاد. گوشت را میان دندان‌هایش له کرده و آن را مزه مزه کرد. مزه سیرابی گندیده و خون شور تازه میداد. یادش افتاد که پریشب سیرابی خورده بود. به یادش آمد که فردا شب هم نوبت سیرابی خوردن آن‌هاست. هفته‌ای دو شب سیرابی می‌خوردند.
 
باقی شبها نان و لبو می‌خوردند. وقتی که صدای سیرابی‌فروش بلند می‌شد مادرش پا می‌شد بادیه را برمی‌داشت و می‌رفت دم در کوچه. اصغر و آسیه و زهرا هم دنبالش می‌رفتند. سیرابی‌فروش دیگش را می‌گذاشت زمین و بعد سر دیگ که یک سینی مسی سفید بود برمی‌داشت، یک فانوس هم تو سینی بود از توی دیگ بخار زیادی می‌زد بیرون. سیرابیفروش با چاقو شیردان و شکمبه و جگر سفید را خرد می‌کرد و می‌ریخت توی بادیه، آخر سر هم رویَش آب چرک غلیظی می‌ریخت. آنوقت می‌بردند تو اتاق زیرکرسی با نان و سرکه می‌خوردند.
 
باز نگاهش به آن زنی که چندک زده بود و خودش را توی چادرنماز راهراه پیچیده بود و شکل مادرش بود افتاد. بعد به دکان میوه فروشی که پهلوی قصابی بود خیره شد. به خرمالوها و ازگیل ها نگاه کرد اما فوراً سرش را با ترس توی اتاق برگرداند. معلم داشت درس می‌داد. آنگاه رکوع و سجود بجا می‌آوردند و برمی‌خیزند و رکعت چهارم را مثل رکعت سوم انجام می‌دهند. دلش هُری ریخت تو. یادش آمد که فردا باید برود جلو شاگردها و یک نماز از سر تا ته بخواند. او  هیچ وقت نماز نخوانده بود. مادرش هم نماز نمی‌خواند . یک روز شنیده بود که مادرش به زن صاحبخانه گفته بود. "اگه می‌بینی نماز نمی‌خونم برای اینه که از سگ نجس ترم، از صب تا شوم دسّام تو شاش و گه‌های مردمه؛ اما عقیدم از همه پاک تره".  بعد راجع به رکوع و سجود فکر کرد. دو تا شکل که اندازه شان به قدر هم بود و مثل دو تکه ابر بودند و شکل معینی نداشتند جلوش می‌رقصیدند. اینها رکوع و سجود بودند. پیش خودش یکی را رکوع و یکی را سجود خیال کرد. اما شکل ها فوراً از نظرش محو شدند. اونی که صدای عین داره اونه که آدم سرشو رو مهر می‌ذاره، اونی که سجوده آدم دساشو می‌ذاره و رو زانوهاش و دولا میشه. آن وقت باز یادش به مش رسول افتاد. پیش خودش خجالت کشید و تا گوش هایش سرخ شد. اونی که سجوده آدم دساشو می‌ذاره رو زانوهاش و دولا می‌شه.
 
یک جفت مگس که بهم چسبیده بودند جلوش رو میز افتادند. مدتی مانند دو کشتی گیر تو زورخانه دور هم چرخیدند و بعد یکی از آن‌ها سوا شد و پرید. آن یکی که ماند مدتی با پاهاش بال‌هایش را صاف و صوف کرد، بعد با دست‌هایش روی شاخک‌هایش کشید سایه‌اش دراز و بی‌قواره روی میز می‌رقصید و آن هم هر کاری که مگس می‌کرد می‌کرد. اصغر آهسته دستش را آورد روی میز ولی نگاهش به معلم بود. بعد آهسته دستش را جلو برد و چابک آن مگس را گرفت، مدتی دستش را همان طور که مشت کرده بود آنجا روی میز نگاه داشت، اما انگشتانش را بهم فشار میداد و می خواست مگس را بکشد. می‌خواست بداند که آن مگس در کجای مشتش قایم شده. انگشت هایش را قایم تو هم فشار داد، آن وقت دستش را از روی میز بلند کرد و گذاشت توی دامنش. بازهم انگشتانش را توی هم فشار داد، بعد آهسته انگشتانش را سست کرده و خرده خرده آن‌ها را از هم باز کرد که ناگهان مگس از توی دستش پرید و به هوا رفت.
 
انگشتانش درد گرفته بود. چند بار آن‌ها را باز و بسته کرد. باز تو کوچه نگاه کرد، اما آن زنی که خودش را توی چادرنماز راه راه پیچیده بود و دم دکان قصابی چندک زده بود، رفته بود. تو باغ بزرگ همسایه زنی داشت رخت‌هایی را که روی بند هوا داده بود جمع می‌کرد. از دودکش‌های عمارت دود بیرون می‌آمد. مردی که ریخت آشپزها را داشت و یک پیش‌بند ارمک جلوش آیزان بود از طرف عمارت آمد بطرف حوض. تو یک دستش کارد بلندی بود و با دست دیگرش پای دو مرغ را گرفته و آویزان‌شان کرده بود. دم حوض که رسید کارد را گذاشت لب پاشوره و سرمرغ‌ها را گرفت و بزور تپاند زیر آب. مرغ‌ها با ترس و شتاب سرهایشان را از توی آب بیرون آوردند و به این طرف و آن طرف تکان دادند. آن وقت آن‌ها را آورد لب باغچه کارد را هم آورد انداخت روی زمین، بعد پای هر دو مرغ را گذاشت زیر پای خودش که توی کفش سیاهی بود و کارد را از روی زمین برداشت و کشید روی گلوی یکی از آن‌ها، اما چون چندبار کشید و کارد نبرید، آن وقت کارد را گذاشت روی زمین و پرهای زیر گلوی آن مرغی را که می‌خواست سرش را ببرد با دست کند، بعد کارد را برداشت و سرش را گوش تا گوش برید و سرش را پرت کرد یکور و تنش را یکور. مرغ دومی را هم مثل مرغ اولی کشت.
 
هنوز اصغر گرم تماشای ورجه ورجه مرغ‌های کشته بود که حس کرد دوباره کلاس ساکت شد. دلش هُری ریخت تو و تاپ تاپ شروع به زدن کرد. سرش را به چابکی توی کلاس برگرداند. اما معلم به او نگاه نمی‌کرد و روش طرف دیگر بود. معلم دستمالش را توی دستش گرفته بود. دستمالش مچاله و کثیف بود. وسط آنرا باز کرد و یک فین گندهای تویش کرد و خیره توی آن به مف خودش نگاه کرد. بعد دوباره شروع به درس دادن کرد و این دفعه تو دماغی همان طور که تو دستمال به مُفش خیره  شده بود و چیزی در آن جست وجو میکرد و چشمانش چپ شده بود گفت: 
 
"در این رکعت که آخر است بعد از سجده دوم می‌نشینند و تشهّد می‌خوانند آنگاه سلام می‌دهند و از نماز فراغت حاصل می‌کنند. سلام این است: "السلام علیکم و رحمه اللة و برکاته".
 
"صادق چوبک"

اولین دیدگاه را شما بگذارید داستان های ایرانی ،

  

میمند

یکی از اولین سکونتگاههای بشری در روستای صخره ای میمند در شهرستان شهر بابک قرار دارد که پس از گذشت دوازده هزار سال از آغاز سکونت بشر در ایران هنوز....
 
 روستای صخره ای میمند با قدمت 12 هزار سال در حالی حیات بشری را در خود حفظ کرده که مردمان آن همچنان به زبان پهلوی ساسانی سخن می‌گویند و این آسمان خراش طبیعی به عنوان نمادی از سازگاری بشر و طبیعت پرصلابت در دل کوه ایستاده است.
 یکی از اولین سکونتگاههای بشری در روستای صخره ای میمند در شهرستان شهر بابک قرار دارد که پس از گذشت دوازده هزار سال از آغاز سکونت بشر در ایران هنوز روابط سنتی زندگی در این روستا جریان دارد به گونه ای که همچنان ساکنان این روستای کهن از اصطلاحات و زبان پهلوی ساسانی استفاده می‌کنند و بسیاری از آداب و سنن خود را حفظ کرده اند.
این روستا در واقع یکی از نخستین سکونتگاههای بشر بوده است که در هنگام تغییر کوچ نشینی به سکونتگاههای دائمی‌و شکل گیری نخستین اجتماعات بشری به نام روستا ایجاد شده است.
به گفته کارشناسان این روستا که در دل کوه و بدون استفاده از هیچ مصالحی ساخته شده است تنها روستای جهان است که سنتهای دوازده هزار ساله خود را حفظ کرده و بعنوان نمونه ای از نخستین اجتماعات بشری مورد توجه یونسکو قرار گرفته است و درحال ثبت منظر فرهنگی است.
 
میمند

مردم میمند همچنان از ابزار قدیمی ‌استفاده می‌کنند
 
تمامی‌خانه‌ها، کوچه‌ها و اماکن تجاری این روستا در دل کوه و به صورت دستکند دوازده هزار سال پیش حفر شده است و یکی از شگفتیهای حیات بشری محسوب می‌شود.
 
این منطقه توریستی در 38 کیلومتری شهربابک واقع شده است و 420 کیلومتر مربع وسعت دارد.
موقعیت جغرافیایی این روستا بگونه ای است که در بین شهرهای کرمان، یزد و شیراز که از مهمترین شهرهای گردشگری کشور محسوب می‌شوند واقع شده است و می‌تواند حلقه گردشگری را در این منطقه کامل کند.
 
میمند نمادی از صلابت اجداد ایرانی
میمند روستایی صخره ای و دستکند با چند هزار سال قدمت، یادآور ایامی‌است که انسانها سکونتگاههای خود را در بلندای کوهها جستجو می‌کردند و کوه مظهر صلابت و قدرت و الهه عزم و اراده و ایمان تلقی می‌شد.
این بنای دستکند باستانی، بی گمان از نخستین سکونتگاههای بشری در ایران و جهان به شمار می‌رود و همچنان شاهد حیات بشری است.
 
پس از اینکه انسانهایی دوازده هزار سال قبل دل سنگها را شکافتند هم اکنون نیز پس از گذشت سالیان همچنان این روستای صخره ای نماد عزم و اراده و اقتدار اجداد ایرانی به شمار می‌رود.
 
نمای درون کیچه

نمای درون کیچه
 
هنوز کسی نمی‌داند که این مجموعه به دست چه کسانی بوجود آمده و انگیزه این مردمان از احداث چنین بناهایی چه بوده اما انگیزه مردمان آن زمان بسیار مورد اهمیت قرار دارد، چون در آن زمان و با وسایل ابتدایی، آفرینش چنین مجموعه با عظمتی با معماری بی نظیر قابل تحسین است.
عده ای از محققین نیز معتقدند که مهرپرستان از غارهایی که با دست در دل کوه کنده اند فقط برای عبادت و دفن مردگان استفاده می‌کردند و بعد از مدتی بنا به اضطرار ناشی از آب و هوا و یا هر عامل محیطی مؤثر دیگری این غارها را برای سکونت برگزیده اند.
 
آئین مهرپرستی قبل از ظهور آئین زرتشت در ایران رواج داشته و تا مدت‌ها پس از ظهور وی نیز ادامه داشته است.
 
شهر بابک زادگاه سرسلسله ساسانی
در زمان ساسانیان شهربابک به عنوان زادگاه بابک سر سلسله ساسانی مورد توجه خاص آنها بوده است و پس از ظهور اسلام و ورود آن به ایران مردم میمند که به آئین زرتشتی معتقد بودند به اسلام گرویده و مذهب شیعه را پذیرا شدند.
میمند به دلیل استحکام دفاعی در طول تاریخ کمتر دستخوش تحولات کالبدی و اجتماعی شده است و بیشترین تغییر در آن مربوط به چند دهه اخیر است.
 
کیچه

نمای درونی کیچه
 
روستای صخره ای میمند دارای حدود ??? واحد مسکونی یا به اصلاح محلی "کیچه" و حدود دو هزار و 500 اتاق دارد که در دل صخره‌های روبروی هم کنده شده است.
موقعیت این روستا از لحاظ استراتژیک دارای اهمیت بوده است، بگونه ای که مردم محلی میمند معتقدند در صورت بروز خطر، اگر در ابتدای میمند دو تفنگچی در دو طرف رودخانه مستقر شوند به راحتی می‌توانند از روستا دفاع کنند.
لایه آذرین ضخیمی‌که به صورت طبیعی بر روی روستا وجود دارد، مانند دژی طبیعی از نفوذ به روستا جلوگیری می‌کند و تنها مسیر دسترسی به روستا شیارهای طبیعی به نام "رخنه" است که در مواقع لزوم بسته می‌شدند.
دستکندها در چندین تراز مختلف، در شیب کوه و دو طرف دره، کنده شده اند و میانگین اتاقهای موجود در هر کیچه به چهار اتاق می‌رسد.
 
میمند، آسمان خراشی در دل کوه
باستانی پاریزی، تاریخ شناس کرمانی و از اساتید برجسته ایران در کتاب "پیغمبر دزدان" در خصوص این منطقه شگفت آور گفته است، "میمند از دهات معروف و قدیمی‌شهربابک است، تمام اتاقهای این ده در دامنه کوه کنده شده و خانه‌ها در دل سنگ است و هر کوچه که در دل کوه می‌رود سه یا چهار اتاق دارد و مجموعا قریب سیصد کوچه در دل سنگ فرو برده اند و به همین سبب خانه‌ها دودکش و بخاری ندارند و بدون منفذ است و از جهت تاریخی واقعا از آثار اولیه تمدن بشری محسوب می‌شود، در واقع یک آسمان خراش موربی است که هزاران سال است در دل سنگ کنده شده، اطاقها بخاری ندارد، راه عبور محدود است و دواب و آدمیزاد تا حدودی زندگی مشترکی دارند، این آبادی البته غیر از میمند معروف فارس است".
میمند

نمایی از روستای میمند
 
آنچه در این روستا مورد اهمیت است این است که در سکونتگاههای اولیه بشری از روی هم گذاردن سنگ و آجر و غیره در فضای باز ساخته نشده اند، بلکه با از میان برداشتن انبوهی از خاک شکل می‌گیرد و انسان نیاز به خشت و آجر و ملات ندارد، بلکه باید تودهای را بردارد تا پناهگاه مهیا شود.
به همین دلیل برای اتاق، طاقچه در اندازه‌های مختلف کنده شده است که جای رختخواب، ظروف، صندوق، چراغ و غیره کنده شده است.
کنار دیوارهای خانه گنجه گذارده نمی‌شود، بلکه با کندن دیوار، حفره یا طاقچهای بوجود می‌آید که اشیاء و لوازم در آنها گذاشته شده و یا در آنها آویزان می‌شده است.
کل یک خانه که ممکن است شامل یک یا چند اتاق و اصطبل باشد یک کیچه است.
یک واحد یک ورودی مشترک دارد و در پاگرد ممکن است طویله در یک سو و اتاق نشیمن در طرف دیگر باشد.
 
میمند

مسجد صخره ای میمند

نکته قابل توجه این است که همه کیچه‌ها یک ساختار ندارند بلکه هم اندازه و هم تعداد اتاقها متفاوت است که نشان از آن دارد هر کیجه بنا به نیاز و توانمندی هر خانوار در دل کوه کنده شده و البته قابل توسعه بوده است.
جدا کردن اتاق از پستو و یا پوشانیدن برخی از طاقچه‌ها نیز با پردهای پارچه ای صورت می‌گیرد.
"کلیدون" که در واقع قفل خانه بوده است در دیوار کنار درب نصب می‌شود، کلید چوبی را در آن قرار می‌دهند تا زبانه پشت در قرار گیرد.
 
دمای خانه‌ها در زمستان پنج درجه گرمتر و تابستان پنج درجه خنکتر است
با توجه به اینکه این منطقه سردسیر است همیشه درجه حرارت این اتاقها حدود پنج درجه متفاوت از بیرون است.
در واقع در زمستان دمای داخل کیجه پنج درجه گرم تر و در تابستان دمای کیجه پنج درجه خنک تر است.
ایجاد اجاق و در زبان محلی پهلوی "دیدون" در درون اتاقها و سوزاندن هیزم طی سالیان متمادی در آن موجب سیاهی رنگ سقف و بدنة اتاقها شده و برپا کردن آتش و تهیه غذا در درون اتاقها باعث شده که به تدریج بدنه داخل اتاقها ایزولاسیون شده و باعث عمر بیشتر اتاقها شود و متأسفانه چون دیگر در خیلی از اتاقها آتش افروخته نمیشود باعث شده تا خاک سقفها به آهستگی ریزش پیدا کند.
 
میمند

یک کوچه منتهی به کیچه
 
اندازه این اتاقها که البته از نظر هندسی منظم نیستند، متفاوت و کف پوشهای اتاقها اکثرا نمد است.
ساکنان میمند به زبان پهلوی ساسانی سخن می‌گویند
ساکنان این روستا دارای آداب و رسوم خاص هستند و در زبان و گویش آنها هنوز از کلمات پهلوی ساسانی استفاده می‌شود.
روستای میمند تنها روستای تاریخی در جهان است که هنوز روابط سنتی زندگی در آن جریان دارد و می‌توان تعامل انسان و طبیعت در هزار دوم میلادی را بخوبی در آن دید.
این روستا هفتمین منظر فرهنگی، طبیعی و تاریخی جهان بود که جایزه "مرکوری" را دریافت کرده است.
جایزه ملینا مرکوری جایزه ای است که از سوی دولت یونان و با همکاری مجامع فرهنگی بین المللی مانند یونسکو و ایکوموس به آثاری اهدا می‌شود که دارای شرایط و ضوابط فرهنگی، طبیعی و تاریخی منحصر به فرد باشد.
 

اولین دیدگاه را شما بگذارید

  

رضا یزدانی

این کنسرت‌ها در 26 اسفندماه در دو سانس در برج میلاد برگزار می‌شود. تاکنون بلیت‌های یک سانس از این کنسرت به طور کامل فروخته شده است و بخش....
 
 رضا یزدانی خواننده موفق موسیقی پاپ که طی سال‌های اخیر تجربیات موفقی هم در عرصه سینما داشته است، به تازگی تصمیم گرفته کنسرت‌هایی را در تهران برگزار کند. این کنسرت‌ها در 26 اسفندماه در دو سانس در برج میلاد برگزار می‌شود. تاکنون بلیت‌های یک سانس از این کنسرت به طور کامل فروخته شده است و بخش اعظمی از بلیت‌های سانس دوم هم به فروش رفته است. رضا یزدانی در گفتگو با شبکه ایران این کنسرت را یکی از بهترین کنسرت‌های سالیان اخیر دانسته و از  این مساله سخن گفته که پولاد کیمیایی هم در این کنسرت پیانو می‌نوازد. بخش‌هایی از گفته‌های یزدانی را در ادامه می‌خوانید:
 
شانزده قطعه برای اجرا
در این کنسرت شانزده قطعه اجرا خواهیم کرد که این قطعات به تناوب از میان قطعات چهار آلبوم «شهر دل»، «پرنده بی پرنده»، «هیس» و «ساعت 25» انتخاب شده‌اند. در میان هر سانس یک آنتراکت کوتاه خواهیم داشت که در این آنتراکت یک کلیپ تصویری مرتبط با روند تمرینات گروه پخش خواهد شد.
چهار کلیپ
برای این کنسرت چهار کلیپ هم آماده کرده‌ایم که مربوط هستند به قطعات «لاله‌زار»، «مرگ تدریجی یک رویا»، «رئیس» و «اتاق یخ‌زده». همزمان با اجرای این چهار قطعه، کلیپ مربوط به هر کدام نیز پخش خواهد شد.
 
گروه نوازندگان
بهروز پایگان علاوه بر سرپرستی گروه نوازندگان، به عنوان نوازنده کیبورد و پیانو هم فعالیت خواهد کرد. در کنار وی نیز از نوازندگان خوبی مانند آرش زمانیان(بیس-درامز)، مازیار احمدپور(گیتار الکتریک)، میلاد عدل خاص(گیتار الکتریک)، پیام زمانی(درامز) و یاور مراد(دف) استفاده خواهیم کرد.
 
اجرای تهران سیم آخر و مش رمضون
این نوید را به مخاطبان می‌دهم که به احتمال زیاد در این کنسرت‌ها دو تا از پرطرفدارترین قطعاتم یعنی «تهران سیم آخر» و «مش رمضون» هم اجرا خواهند شد. «کوچه ملی»، «پیکان» و «میعادگاه» از دیگر قطعاتی هستند که در این کنسرت اجرا می‌شوند.
 
حضور پولاد به عنوان پیانیست
علاوه بر تعداد زیادی از هنرمندان مطرح از کامبیز دیرباز گرفته تا بهرام رادان و حبیب رضایی، پولاد کیمیایی هم مهمان ویژه این کنسرت بوده و در بخشی از کنسرت به عنوان نوازنده پیانو در کنار من حضور خواهد داشت.

اولین دیدگاه را شما بگذارید

  


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ