فال روزانه
کد فال روزانه
فال,طالع بینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  • + سلام.از همه معذرت.یه اشکال در دستمزد هنرمندان وجود داشت که رفع شد.دوست داشتید بخونید.ممنون
  • + سلام. داره 1 بازون قشنگ همه جا رو تر میکنه. هر کی خوابه از دستش رفت

«جا»ی «من»

«جا»ی «من»
فرهنگ و تاریخ > تاریخ ایران  - دکتر شروین وکیلی:
«من پارسی هستم. از پارس، مصر را گشودم. من فرمان کندن این ترعه را داده‌ام از رودی که از مصر روان است به دریایی که از پارس آید.

پس این جوی کنده شد، چنان که فرمان داده‌ام و ناوها آیند از مصر از این آبراه به پارس چنان که خواست من بود». این بخشی از سنگ نبشته داریوش هخامنشی است که به کتیبه ترعه سوئز معروف است. همان‌گونه که در این نوشته آمده داریوش از دریایی که از پارس می‌آید، نام برده است. باتوجه به شواهد تاریخی و ارجاعات بعدی تاریخی، این دریا همان خلیج‌فارس کنونی است.

تنها در دوران معاصر است که عنوان ساختگی و فاقد ریشه‌های ژرف تاریخی و نام‌های مجعول در برخی از کشورهای عربی و برخی دیگر از نقاط جهان رواج یافت. بی‌تردید تأکید بر عنوان خلیج‌فارس، نه تعصبی کورکورانه و خصومت‌آمیز، که برخاسته از حقیقتی تاریخی است که به سادگی نمی‌توان از آن گذشت؛ حقیقتی که خود به بیانی دیگر، نشان از هویت پویای ایرانی در مرزهای جغرافیایی ایران زمین دارد. مقاله حاضر که به مناسبت روز خلیج‌فارس فراهم آمده، به سویه‌های فلسفی جغرافیای هویتی ایران می‌پردازد.

بیش از 2هزار سال است که ایرانیان با نگریستن به کوه دماوند، داستان جمشیدشاه و کشته شدنش به دست ضحاک و قیام فریدون فرخ و در بند‌شدن ضحاک در این کوه را به‌یاد می‌آورند. این نکته تنها در مورد دماوند مصداق ندارد، که هر تپه و هر درختِ کهنسال و هر شهر ویرانه یا آباد، به داستانی و روایتی متصل است که آن مکانِ فیزیکی متقارنِ تخت و هموار را به جایی معنادار و آغشته به پیشینه‌ای روایی تبدیل می‌سازد. هر نقطه از مکان را می‌توان با روایت‌هایی زبان‌مدار و اجتماعی معنادار ساخت و آن را به مرتبه جایی در میان جاهای دیگر برکشید. دریاچه هامون را می‌توان با دیدگاه‌هایی متفاوت نگریست و آن را زادگاه سوشیانس، یک منبع آب مهم برای کشاورزی، اقلیمی اساطیری در ادبیات ایرانی، یا جایگاه جنگ‌های تاریخی دانست.

مکان، همچون زمان، آنگاه که با ذهنی خالی از هر داوری نگریسته شود، کیفیتی ریاضی‌گونه، انتزاعی و تهی از معناست. بعدی است کمیت‌پذیر و ظرفی است ذهنی که چیزها در آن می‌گنجند و زمان نیز چنین است. اما وقتی چیزها به مکان و زمان دوخته شدند و رخدادها در دلشان به جریان افتادند، دیگر از این زمان- مکانِ انتزاعی و بیرنگ و بو نشانی باقی نمی‌ماند و «وقتی و جایی» جایگزینِ آن می‌شود. در این مشتقِ معنادار شده از زمان و مکان است که «من» در پیوند با «دیگری» و «جهان» حضور می‌یابد.

در این زمینه شلوغ از رخدادها و در این بسترِ پرازدحامِ چیزهاست که من برای خود جایی می‌یابد و بسته به جایگاهش، تصویری از خویشتن بر می‌سازد و آن را در زبان صورت‌بندی می‌کند و با دیگران به اشتراکش می‌گذارد و بر سر آن با ایشان به توافق می‌رسد و گویا که هویتِ من، چیزی جز همین جای من در زمینه چیزها و رخدادها نباشد که در سطحی اجتماعی و زمینه‌ای بیناذهنی مورد توافق قرار گرفته و تثبیت شده باشد. از این روست که دلتنگی برای مکان‌های آشنا، تقدیس جاهایی که رخدادهای مهم در آن رخ داده و خاطره‌انگیز بودنِ منظره‌های طبیعی رواجی چنین جهانی دارد. شاید بدان دلیل که همه مردمان به صرفِ انسان بودنشان به شکلی کمابیش یکسان با مکان ارتباط برقرار می‌کنند و با واسطه ضرورت‌هایی همگون و یکنواخت جایی معنادار را از مکانی انتزاعی استخراج می‌کنند و از مجرای آن خویشتن را در هستی تعریف می‌کنند. از این روست که تمام تمدن‌های بزرگ- و بیش و پیش از همه در ایران‌زمین- کوه مقدس، رود مقدس، درخت مقدس، شهر مقدس و «جا»ی مقدس داشته‌ایم، چرا که انباشت رخدادها و خاطره‌ها بر مکان است که آن را معنادار می‌سازد و شالوده تقدس، تراکم معناست.

این پیوند میان ما ایرانیان و مکان، همان است که گوشه‌ای از این سیاره زیبای کوچک را به ایران زمین تبدیل کرده است. ایران زمین از دیدگاهی فیزیکی، مکانی است مانند تمام مکان‌ها، که زمانی درست همسان با سایر زمان‌ها بر سر آن گذشته است. اما ما ایرانیان با 2شاهراهِ متفاوت با ایران‌زمین مربوط می‌شویم؛ یکی از تجربه شخصی و جمعی‌مان برمی‌آید و دیگری تا حدودی به ماهیت این مکانِ خاص بستگی دارد.

تجربه شخصی ما، انباشتی از خاطره‌های تجربه شده توسط خودمان را در بر می‌گیرد و آنچه را که از پیشینیان‌مان همچون میراثی دریافت کرده‌ایم. این خزانه خاطرات است که گنجینه‌ای از نمادها، روایت‌ها، دانش‌ها، اندرزها، راهبردها و امکان‌های معناسازی را در اختیارمان قرار می‌دهد. از این روست که هرچه پیشینه فرهنگی‌مان طولانی‌تر و هرچه سابقه تاریخی‌مان فربه‌تر باشد، خزانه‌ای انباشته‌تر و امکاناتی گسترده‌تر برای زایش معنا در اختیار خواهیم داشت و متمدن‌تر خواهیم بود؛ البته و صدالبته اگر که شایستگی این میراث را داشته باشیم، نه مثل قارون همراهش مدفون شویم.

خزانه تجربه‌های ما و پیشینیان ما از مکان، همان است که زیستگاه عینی و بیرونی ما را با زیست- جهانِ ذهنی و درونی‌مان پیوند می‌زند. اینجاست که من، با هستی ارتباطی معنادار می‌یابد. به این شکل، خاطرات من از خیابان‌ها و کوچه‌هایی که در آن بزرگ شده‌ام، با روایت‌ها و قصه‌ها و دلالت‌ها و رمزگانِ برنشسته بر این مکان‌ها گره می‌خورد و آنها را به جایی تاریخمند و معنادار بدل می‌سازد. به این شکل است که از پیوستنِ خیابان‌ها، خانه‌ها، کوچه‌ها، دشت‌ها، کوه‌ها، بیابان‌ها، کشتزارها و جنگل‌هایی که ما پیوندی شخصی با آن برقرار کرده‌ایم، جایی گسترده و بزرگ به نام ایران‌زمین خلق می‌شود که روایتی مشترک و معنایی غنی و بنابراین تاریخی دیرپا را در خود نهفته است.

به این شکل است که ما با تجربه کردنِ مکان، جایی را می‌آفرینیم. ما با زیستن در مکان، با تراوش کردارهایمان در آن و با حضور داشتن در مرکزِ آن، چیزی بی‌بدیل را به مکان می‌افزاییم و آن معنایی است که آن را به جایی مشخص و معلوم بدل می‌سازد. هر «من»، آفریدگاری است که «جای» خویش را در هستی خلق می‌کند و «ما» جایی جمعی برای خویش بر می‌سازیم، که سرزمین، کشور، قلمرو یا همان «جا»ی مشترک جغرافیایی‌مان محسوب می‌شود. در این معنا، هریک از ما در آن جایی است که شایستگی‌اش را دارد و اگر گمان داریم که جایی به فراخور خویش به دست نیاورده‌ایم، راهی جز بازآفریدن جایگاه «من در هستی» نداریم، که همه چیز از همین پیوند بنیادینِ اولیه آغاز می‌شود.

اما رابطه ما با مکان یکطرفه نیست. تنها ما نیستیم که جا را خلق می‌کنیم و بدان معنا می‌بخشیم. کیفیت و ویژگی‌های این مکان نیز تا حدودی به ما شکل می‌دهد و نوع و جنس خاطرات ما و شیوه برخورداری‌مان از میراث پیشینِ انباشت شده بر مکان را تعیین می‌کند. همان طور که ما از دل مکان جایی را می‌آفرینیم، مکان هم با امکان‌هایی که پیش پای ما می‌گذارد، به هویت‌مان شکل می‌دهد. به‌عنوان مثال، ایران زمینی که از نظر مکانی در میان دو آبِ بزرگ- خلیج‌پارس و دریای مازندران- قرار گرفته و بر محل تلاقی مرزِ میان باختر و خاور و شمال و جنوب برنشسته، امکان‌ها و احتمال‌های خاصی را برای ما فراهم می‌آورد.

مردم چین که در انزوایی به نسبت کامل، در سرزمینی گسترده و یکپارچه و در گوشه‌ای از خشکی‌های زمین زندگی می‌کنند، با ایرانیانی که در میانه و در وسطِ مکان‌ها قرار گرفته‌اند، متفاوت هستند. ایران زمین مکانی است در میانه مکان‌های دیگر و از این روست که طی تاریخ هرکس برای رفتن از هرجا به جا، ناگزیر شده از اینجا بگذرد. مقدونیان، اعراب، ترکان، مغولان، روس‌ها، انگلیسی‌ها و به تازگی آمریکایی‌ها، به زور در این زمینه راه خود را گشوده‌اند و پارس‌ها، مادها، کلدانی‌ها، عبرانی‌ها، کاسی‌ها و صدها قوم دیگر با صلح و آشتی این مسیر را پیموده‌اند. اما به هر صورت، همگان از این مکان گذشته‌اند و ردپاهای آبادگرانه یا ویرانگر و خاطرات خوش یا ناخوش خود را به آن افزوده‌اند و از این روست که اینجا، یعنی ایران‌زمین، مکانی چنین پیچیده و بغرنج است.

در واقع اگر بخواهیم برمبنای تراکم، حجم، تنوع ، درجه واگرایی ، پیشینه تاریخی و گسترش جغرافیایی داوری کنیم، بی‌تردید ایران زمین یکی از معنادارترین جاهای کره زمین است؛ یعنی بیشترین تراکم از رخدادهای معناساز را در درازترین زمان‌ها تجربه کرده است. شاید به خاطر این متراکم شدن معنا در این مکانِ میانه بوده که از دیرباز این سرزمین را با نام خونیرث، ایرانشهر و... می‌نامیدند و در میانه جهان مستقرش می‌دانستند و مقدس‌اش می‌پنداشتند. از این روست که قاضی صاعد که قرن‌ها پیش در اسپانیا کتاب طبقات الامم را به زبان عربی می‌نوشت، مردم ساکن در این قلمرو را «نخستین امت» و سرزمین‌شان را در «میانه عالم» دانست.

از ترکیب این دو نیروی درونزاد و برونزاد است که جای من در هستی معلوم می‌شود. از درآمیختن امکان‌های نهفته در مکانی لخت، خالی و بیطرف، با گرایش‌ها و تصمیم‌هایی خودمدارانه و شورآمیز و عینی است که منی در جایی خلق می‌شود و نام و نشان و سابقه و آینده و هویتی می‌یابد. در این بستر است که انسان به نیروی آفرینشگرِ خویشتن و جهانِ پیرامونش بدل می‌شود و خود را و جای پیرامون خویش را بازآفرینی می‌کند. اگر چنین نکند، به بنده مکان، به چیزی در میان سایر چیزها و رخدادی در میان سایر رخدادها تبدیل خواهد شد.

این شکل خاصِ از خودبیگانگی دو راه دارد که از چسبیدنِ علف‌گونه به زمین یا تلاش برای کنده شدنِ غبارگونه از آن ناشی می‌شود؛ من یا با انکارِ پیوندش با مکان آواره می‌شود و یا با غفلت از امکان دستکاری کردنِ آن. یک راه به طرد خاطرات و نادیده انگاشتن مخاطرات می‌انجامد و دیگری با غرقه شدن در لا‌به‌لای میراث گذشتگان و فرو ماندن از خلق چیزی نو همراه است. در هر دو حال، با بی‌ریشگی و ولنگاری تزیین شده با شعار جهان-وطنی، یا با جمود نعشی قالبگیری شده در تعصب و تقدیس معانی موروثی، «من» «جا»ی خود را در هستی از دست می‌دهد و به این ترتیب، هم از هویت خود دور می‌ماند و هم از معنای جایگاهِ خویش.


اولین دیدگاه را شما بگذارید

 پیش از...   


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ