پنجره ها بوی تازه میگیرند
و تومی آیی-
از آن سوی پنجره ها-
به سوی امروز و حالا.
تو اینجایی-در زمان ما.
چشمانم برای استقبالت
شوق میبارد سوی پنجره ها
اما تو غرق در آمدنی
تو هرگز نخواهی دید...
تو میآیی
وپر میکنی قاب پنجره را
حالا تو تمامی پنجره ای
تنها روزنه من سوی آشفتگی دنیا
هستی ومن اینگونه میشوم:
عاشق وشیدا.
میایی ودر کنارم مینشینی
شاید با من یکی میشوی
ومن آمیختن را از سر میگیرم
و لمس کردن را
تو را در نفسهایم مییابم
تو در من جاری میشوی
غرق در لذت میشوم
چشمانم را میگشایم
تو نیستی...
تو از قاب ها گذشته ای
برمیگردی تا نگاهی وداعت باشد
من غرق در زجه های بی بهانه ام.
ضرب آهنگ قلب سردم
نوای نواختن ندارد
تو دورتر از احساس منی
از دور حتی اشکهایم پیدا نیست
وتو-
میروی.
مشخصات مدیر وبلاگ
عناوین یادداشتهای وبلاگ
دسته بندی موضوعی